غم نان
نوشته شده توسط : اشکان

گاری سیب فروش سر میدان افتاد

مرد از جاذبه در بهت خیابان افتاد

سیب ها ریخت که از مرد نماند چیزی

جوی پر شد که دو سر عائله در آن افتاد

بعد از آن کوچه ندیدش، به گمانم آن مرد

یک دو ماهی به همین جرم به زندان افتاد

یا نه مثل همه ی مردم عاشق شاید

گذرش بر حرم شاه شهیدان افتاد

گره مشکل او دست خدا باز نشد

کار او باز به یک مشت مسلمان افتاد

او که عاشق تر ازآن بود که دانا باشد

سر و کارش به همین مردم نادان افتاد

غم نان کاش بدانی غم نان یعنی چه

یعنی آدم به تب گندم از ایمان افتاد

آدم آن روز که دستش به دهانش نرسید

از خدا دست کشید و پی شیطان افتاد

***
... و شب بعد زمین مرده ی او را بلعید

جسدش در حرم شاه شهیدان افتاد

گله آرام میان شب ِ عریان خوابید

زخم چون گرگ به جان نی چوپان افتاد

لالالا برگ گل ُم شاخه ی بیدم لا لا

یوسُفُم دست کدوم گرگ بیابان افتاد

***
برف چون حوله ای آرام و سبک بال و سپید

گرم روی تن عریان زمستان افتاد

برف بارید که از مرد نماند چیزی

شاعری باز پی قافیه نان افتاد


* دکتر محمد حسین بهرامیان





:: بازدید از این مطلب : 612
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 1 مرداد 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: